دکتر احمد ابومحبوب
کتاب ماه ادبیات، شماره 24
دکتر احمد ابومحبوب
کتاب ماه ادبیات، شماره 24
قشقابُل، نسترنه، دیو لنگه و کوکبه
در داستان اول (قشقابل) پیرمردی بهخاطر تخطی از قوانین مرتبط با یک باور (نذر) دچار پایانی تراژیک میشود و در داستان دوم (نسترنه) دختر دمبختی به خاطر پایداری و تلاش در راه یک باور، از زیر رنگینکمان میگذرد و پایانی خوش را رقم میزند. خوانندهٔ امروزی ممکن است با خواندن داستان سوم (دیو لِنگه و کوکَبه) خیلی ساده نتیجه بگیرد که معلم روستا، کوکبه را دزدیده است و جماعت سادهدل روستایی گمان میکنند که دیوِ لِنگه او را در هنگام رعدوبرق با خود برده است. اما خب حقیقت این است که کوکبه را دیو دزدیده و حالا به مرغ کوکو تبدیل شده است. سخت است میدانم اما باید کمی باور هم داشت!
در این یاددشت پس از برشمردنِ تیتروار پنج خصوصیت عمدهای که در سهگانه «قدم بخیر مادربزرگ من بود»، «اژدها کشان» و «عروس بید»ِ یوسف علیخانی به چشم میخورد، به مقایسه دنیای داستانی او و نویسنده معاصر دیگری خواهم پرداخت.
الف. نویسنده سعی کرده در داستانهایش فضاسازیِ وهمآلودی پیش روی خواننده بگذارد و البته در این راه به مقصود نیز رسیده است.
ب. فضای وهمآلود وی در عین آنکه خیلی تصویریست، بعضن شانه به شانه شعر نیز پیش میرود.
پ. طبیعت در داستانهای او یک موجود کاملن زنده است.
تا چندي پيش اگر جايي ميخواندم يا از كسي ميشنيدم كه يوسف عليخاني نويسنده سه مجموعه داستان «قدمبخير مادربزرگ من بود»، «اژدهاكشان» و «عروس بيد» در اولين روز بهار سال 1354 در روستاي ميلَك از روستاهاي الموت به دنيا آمده است، هيچ تصويري از ميلك در ذهن نداشتم، حتي الموت را هم به زحمت به خاطر قلعه اش و آن درختي كه ميگويند هنوزه هنوزه، روز عاشورا براي امام حسين خون ميگريد، ميشناختم اما حالا پس از خواندن اين سه مجموعه وضع ديگرگون شده است. حالا به راحتي ميتوانم چشم ببندم و تصور كنم آن روز عيد در آن خانه كاهگلي كوچك، سفره هفت سين در پيشين خانه چيده شده اما كسي دورش ننشسته است. نگاهها همه به پسين خانه است كه مدتي است بسته مانده، نه كسي داخل ميشود نه خارج. حتما بايد «قدمبخير» بالاخره در را باز كند و خبر بدهد كه: «به دنيا آمد. ساق و سلامت. پسر است. مبارك باشد.» آن وقت حتما عليخانيها ميزبان ميلكيها بوده اند كه تا شب يكي يكي از پشت بامها ميآمده، سر زانو مينشستهاند و مبارك باشدي ميگفتند، شيريني ميخوردند و بچه را كه ميديدند ماشاءالله هزار ماشاءالله ميگفتند و ميرفتند.
قدم نهادن يك نويسنده در وادي ادبيات بومي، به خودي خود كار ارزشمندي مي نمايد؛ چرا كه ادبيات مي تواند همانند هر هنري در جاودانگي آيين و رسوم و زبان و فولكور هر منطقه نقش بسزايي داشته باشد. خلق داستانهاي اقليمي و روستايي، مستلزم شناخت مكان جغرافيايي، اعتقادات و بخصوص زبان مردم آن منطقه مي باشد كه گردآوري اطلاعاتي از اين دست براي نويسنده غير بومي كاري بغايت دشوار است، اگر چه محال نيست. پس شايد بتوان گفت اين رسالت نويسنده اي است كه خود در چنين فضاي اقليمي و روستايي تنفس كرده، هر چند جبري در كار نبوده و هر نويسنده اي در انتخاب سوژه هاي داستانهايش كاملاً مختار است.
نگاهي به مجموعه داستان «عروس بيد» نوشته يوسف عليخاني
وقتی «عروس بید» آخرین مجموعه یوسف علیخانی منتشر شد، هیچ شک و شبههای نداشتم که قرار است باز هم داستانهایی درباره میلک و الموت، با تمام جن و پریهایش بخوانم؛ آن هم با همان نثر خاص یوسف علیخانی که انگار یک مشت ماش ریختهای توی دهانت و سعی میکنی نطق کنی!
تازه لهجه هم داری؛ لهجه میلکی، قزوینی... چه میدانم! عروس بید را که خواندم توقع اولیهام بیکم و کاست برآورده شد، به اضافه اینکه شاهد حرکت جدیدی هم بودم. راستش علیخانی در عروس بید باز هم سراغ همان فضاهای قبلی رفته و با همان درونمایهها سروکله میزند. اجنه و از ما بهتران هنوز در داستانهای او حاضرند، اگرچهنقششان کمرنگتر شده اما علیخانی جایشان را با چیزهای دیگری پرکرده است.
در ادامه و انتهای گزارش برنامه ی میهمانان داستان مشهد باید عرض کنیم که کاغذ هایمان را که گزارش مفصل مکتوبی هم بود گم کرده ایم! این گزارش های بنده ظاهرا به نظر می رسد همیشه چیزی کم دارد یا عکس ندارم یا گزارش مکتوب یا نقد. و البته خوشبختانه این بار اصلا جای نگرانی نبود چون نویسنده ی میهمان خودشان کاملا مجهز آمده بودند. هم خبرنگار داشتند و هم عکاس و هم منتقد. بنابراین بنده بعد از اینکه گزارش مکتوبم را گم کردم و چند پست به گذاشتن همان مطالب نویسنده ی میهمان قناعت کردم همینطور عاطل و باطل نشستم و با خودم گفتم چه بنویسیم که نگفته باشند و چه ننویسیم که گفته باشند. بعد فکر کردم بهتر است ازحافظه ی خرابمان یاری بگیریم و از همان ب بسم ا... بنویسیم که تازه آنهم دیدم که آقای رضیئی در وبلاگش نوشته. پس همینطور برای خالی نبودن عریضه می نویسیم که:
روز شنبه يوسف عليخاني به مشهد آمده بود تا در جلسه نقد و بررسي کتابهايش شرکت کند و نظرات موافق و مخالف درباره سه گانه اي که نوشته است را بشنود.
سه اثر «قدم بخير مادربزرگ من بود»، «اژدها کشان» و «عروس بيد» يوسف عليخاني در دانشگاه فردوسي مشهد به همت جهاد دانشگاهي و همکاري انجمن ماتيکان داستان، با حضور کامران محمدي و محمد علي علومي مورد نقد و بررسي قرار گرفت.
«یوسف علیخانی» همچنان از میلک می نویسد. میلکی که رو به نابودی است و خالی از سکنه. میلکی با پیر زنان و پیرمردان تنهایی چون «نوروز علی» که در انتظار دیدن فرزندانشان روز ها را به شب می رسانند.
علیخانی با استفاده از فضایی گاه وهم آلود و گاه جادوئی از باور ها و آداب در حال فراموش شده و رو به خرافه روستایی می گوید. او با استفاده از بیان این باور ها، اتفاقات شگفت داخل متنی را همراه با فضای سورئال و گاه گوتیک باور پذیر می کند و به متن دلالت معنایی می بخشد. باور هایی که تو روح و جان شخصیت ها ریشه زده اند و بانی حرکت زنی پا به ماه به مکانی خالی از سکنه می شوند. (پیر بی بی)
از منظر ساختگرایان و به ویژه نظریه پرداز مطرح این مکتب « رولان بارت » ویژگی و تمایز متن مدرن ( در تقابل با نمونه ی سنتی اش: متن خوانشی ) در « نویسایی » بودن آن است. تلاش مخاطب داستان مدرن صرفا در فهمیدن پایان داستان و درک اینکه ماجرا از چه قرار است، نیست. ادبیت موجود در دل داستان است که آن را لذت بخش می نماید. در چنین متنی تک تک کلمات ارزش ادبی می یابند و روایت با مورد خوانش قرار گرفتن از جانب مخاطب یکبارمصرف نمی شود، بلکه به دلیل چند لایه بودن می تواند در خواندن های مکرر و به تعداد مخاطبانی که آن را می خوانند معنا زایی کند. در این میان «زبان» به عنوان یکی از بارزترین عناصر متن ادبی ازجمله ابزاری است که می تواند بر این لایه مندی شاکله بخشد.